بارانباران، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره
آرمانآرمان، تا این لحظه: 4 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

قطره باران

باران ببار که من تشنه باریدنت هستم...

آرمان و درخت نوئل خونه عمو ! 🎅

باران جونم خوبی عزیزم ؟ قربونت برم من ! ما چند روز پیش خونه یکی از دوستامون دعوت بودیم، هوا خیلی سرد بود، تا علی ماشین رو پارک کنه من و آرمان تو ورودی خونمون ساختمون تند تند از خودمون عکس گرفتیم ! 😄 آخه درستشون خیلی خوشگل بود آرمان کلی باهاش حال کرد. منم ازش عکس گرفتم ! عکس گرفتن از آرمان شیطون یه هنره ! مگه نه ؟ 😜 ...
28 آذر 1401

نوئل محله ۲۰۲۲

 سلام عزیز دلم خوبی ؟ امیدوارم خوب باشی، امروز نتونستم بهت زنگ بزنم همش دلم پیشت بود، ایشالا اگه خدا بخواد فردا میزنگم ! دو روزه آرمان مریضه و من خیلی درگیر مریضیش بودم. دو شبه خیلی تب میکنه🤒🤒 یه کم اذیت شدم ، دلم براش میسوخت، آنقدر هم مظلوم میشه که دلمون براش کباب بود. الان خدا رو شکر بهتره و خوابیده.  امیدوارم تا فردا همه چی خوب پیش بره و من امشب بهتونم بخوابم. دیشب که اصلا نخوابیدیم.  عصری رفتم بیرون برای آرمان خرید کنم. دارو خریدم و بلدرچین و ماهیچه و... ازین حرفا که یه کم بسازمش. خیلی این دو روز ضعیف شده. تو میدون محله درخت  نوئل گذاشته بودند و تزیین کرده بودند. منم ...
20 آذر 1401

درخت کریسمس ۲۰۲۲

درخت امسال رو به عشق و تو آرمان گذاشتم! آرمان خیلی ذوقش رو داشت. هر جا میرفتیم و درخت کریسمس میدید (اینجا بهش میگن درخت نوئل) میگفت منم نوئل می خوام 😄 با امید و آرزوی اینکه سال دیگه که با هم بچینیم🙏😍 جوجه های من ❤🐥🐥❤   ...
18 آذر 1401

سن نیکلا ۲۰۲۲

سلام عزیز دل، چند روز پیش آقای سن نیکولا 🎅اومده بوده مدرسه آرمان!  ایشون سن نیکلا هستند که روز ۶ دسامبر اومده بودند مدرسه و برای بچه ها کادو آورده بودند، یه دونه نارنگی ، یه بيسکوئيت  سن نیکلا و یه بسته که توش کارت پستال و یه دفترچه و یه خودکار بود. متاسفانه من یادم رفت و ازشون عکس نگرفتم و همشون در چشم بر هم زدنی نابود شدند ! یعنی خورده شدند و پاره و پوره شدند 😆 همه بچه ها رو به صف کرده بودند و موزیک گذاشته بودند و کلا جشن بود ولی من نمیدونم داخل مدرسه چیکار کردند چون آرمان هم خیلی تعریف نمیکنه ! این عکسها همه مربوط به اون روز هست. آرمان اون وسط مسطا صاف وایساده 🧏‍♂️ این خانم هم که موی کوتاه دار...
18 آذر 1401

مرکز خرید

سلام عزیز دلم شنبه گذشته خانوادگی رفتیم یه مرکز خرید. ناهار خوردیم و یه دوری زدیم. ارمان نخوابیده بود برای همین خیلی بد قلق و غرغرو شده بود. کلا رو مخ بود تا بلاخره بد از کلی اذیت کردن خوابش برد و خوابید . من خیلی دلم هواتو کرده بود. یواشکی گریه میکردم. وقتی تو مغازه ها به لباسا نگاه میکردم بغض خفه ام میکرد. ما مادر و دختر در حسرت با هم بودن و مادر و دختری خرید کردن هستیم... چقدر دلم می خواست پیشم بودی نظر میدادی و با هم خرید میکردیم 🥺 بی صبرانه منتظر آزادی مون هستم 🙏🙏 ...
1 آذر 1401
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قطره باران می باشد